📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر برادر » یکی از اطرافیانمان زبان خیر و مشکل گشایی داشت. اگر برای پسر و دختری مشکل پیش می‌آمد پادرمیانی میکرد و با آنها حرف میزد تا کارشان حل شود؛ اما میگفت در کار پسر خودم مانده‌ام. عقلم به جایی نمی رسد و کسی حرفم را نمیخواند . خانواده شان درگیر مشکلاتی شده بود که به مرور کار بالا گرفته بود و داشت به دعوا و تندی میکشید . حتی یک شب پسرش از همین موضوعات عصبانی شده بود و رفته بود دعوا کند. بابایشان زنگ زده بود به آقاجواد که کجایی؟ گفته بود همین جا هستم درچه . آدرس را داده بود و گفته بود فوری خودت را برسان آنجا . آقا جواد رفته بود، دست آن پسر را گرفته بود که بیا برویم توی ماشین کارت دارم. آنجا چیزی بهش نگفته بود. آن آقا هر چه گفته بود من اینجا کار دارم، آقاجواد فقط بهش گفته بودبیا برویم . یک ساعت توی خانه پدرش باهاش حرف زده بود. بعدها بابایش تعریف میکرد که حرفهای جواد مثل آبی بود که آتش بریزی و آرامش کرد. دو روز بعد رفت و خانمش را آورد سرخانه و زندگی شان . میگفت جواد که با من حرف زد بهم گفت که چطور حامی زنم باشم . اگر حامی‌اش باشم، تمام مشکلات حل میشود. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii