📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_160
« دایی »
بعد از ظهر همان روز، به خانم ها گفتم که جنازه ای نیست. بهشان گفتم بروید دور خواهرم بنشینید. وقتی من آمدم، از من درباره جنازه سؤال کنید. پیرسید چه کار کردید؟ چه اتفاقی افتاد؟ پس دارید چه کار می کنید؟ ولی راستش را نگویید. وقتی رفتم، آنها شروع کردند به سؤال پرسیدن. بهشان گفتم منطقه دور است. خارج از کشور است. آنجا درگیری است، جنگ
است. نتوانستند جنازه را به عقب منتقل کنند. باید از حما به حلب برود، از حلب بیاید دمشق، از دمشق به تهران بیاید، در تهران برود معراج و آنجا تحویلش بگیرند. خب این کارها زمان می برد.
خواهرم
گفت پس چرا مثلاً جنازه سیدیحیی این طوری نشد؟ چرا جنازه سید سجاد این طوری نشد؟ آنها بلافاصله برگشتند. گفتم نه، برای آن ها هم ۴۸ ساعت یا چهار روز طول کشید. این طوری نبود که بلافاصله جنازه بیاید. سه چهار روز طول کشید تا جنازه آمد. بعد هم ۴۸ ساعت توی ایران طول کشید تا برای مراسم تشییع آماده شان بکنند و یک هفته بعد از شهادتش تشییع شد. بالاخره باید صبوری کرد. ما که نمیدانیم اوضاع آن طرف چطور است. همه دارند تلاششان را میکنند. بهش گفتم فلانی پیگیر این قضیه است، بهمانی پیگیر است. خودم دارم از طریق استان
و تهران پیگیری میکنم؛ ولی هنوز خبر قطعی به ما نداده اند که چه زمانی بر می گردد.
حرف ها را کشاندم به فضای دیگری. گفتم جواد به آنچه میخواست، رسید. ما هم خیلی نباید نگران جنازه باشیم. بله، قبول دارم که اگر جنازه باشد، خیلی بهتر است و ما سبک تر می شویم. در این اوضاع، ممکن است اصلاً جنازه به دست ما نرسد.
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii