#شهیدانه
#خاطرات_شهدا
🔴خاطره ای از شهید زاهدی
♦️گاهی خاطره ای از جنگ میگفتند ولی به ما اجازه ضبط نمیدادند...
🪖یکبار میگفتند: در صحنه ای از جنگ با دشمن بعثی، در حال مقاومت بودیم که ناگهان نفربر دشمن خاکریز را رد کرد و به سمت جبهه خودی آمد...
🔻رزمندگان با کلاشینکف شروع به شلیک به نفربر کردند، من هم در آن لحظه فقط یه کلت داشتم با همان شروع به شلیک به نفربر کردم، می دانستیم تاثیری ندارد ولی تنها کاری بود که میتوانستیم انجام دهیم...
🔻گلوله های کلتم که تمام شد، سنگ و کلوخ از زمین بر می داشتم و به نفربر پرتاب میکردم...
🔻تا اینکه سنگ های دم دست هم تمام شد، در اون لحظه شروع به تکبیر✊ گفتن کردیم تا آن که به لطف خدا رعب و وحشتی بر دشمن افتاد و نفربر دور شد...
✍️در جایی دیگر هم گفتند من با هر سلاحی در دستم باشد و تا قدر توانم جلو دشمن میایستم و حمله میکنم، با موشک و یا شمشیر، اگر نبود یا تمام شد فریاد و تکبیر✊ خواهم زد تا نصرت خدا برسد...
@shahid_modafe_haram_miladheidari