خاطره ای از شهید‌ سید‌مجتبی‌علمدار به نقل از مادر بزرگوارشان: سید‌مجتبی خیلی حضرت‌زهرا«س» رو دوست داشت؛ یه شب دیدم صدای ناله از اتاقش بلند شد با نگرانی رفتم سراغشو دیدم پاهاش رو تو شکمش جمع کرده،دستش هم به پهلوش گذاشته و از درد دور خودش می‌پیچه بلند بلند هم داد می‌زد... آخ‌ پهلوم...چند دقیقه بعد آروم شد؛ گفتم چته مادر!چی شده؟ گفت: مادر جان !از خدا خواستم دردی کھ حضرت زهرا«س» بین در و دیوار کشید رو بهِم بچشونه... الان بهم نشون‌داد؛خیلی‌دردداشت‌مادر ... خیلی... @shahid_modafe_haram_miladheidari