تقویم هم از دست من کلافه شده است!... از بس که به او وعده و وعید داده ام!... مدام سراغ تو را مى گیرد و من، مى مانم چه جوابى به او بدهم!...
مثل مادرى مى مانم که مى داند مسافرش مى آید!... اما نمى داند کِى از راه مى رسد!... و من، مدام بین دانستن و نداستن با خودم کلنجار مى روم!...
مدام خودم را ملامت مى کنم!... چاره اى نیست!... مى سوزم و مى سازم تا بیایى!... آن روز، دیر نیست!... روزى شبیه امروز است که تو، طلوع خواهى کرد!...
سلام بر تو! اى یازدهمین فرزند امیر المومنین (علیه السلام)!...
امروزم را با نام تو شروع مى کنم!...