Arbaein 20: «سید عماد» دفتر اول چندین نوبت اسمم را نوشته بودم جهت ماموریت ،ولی موافقت نشده بود تا اینکه شنیدم عده ای از دوستان راهی هستند ومسئول ثبت نام هم محمد حسین هست.رفتم پیشش ودیدم داره کارهای اعزام بچه ها را جور می کند،،ازش خواستم که اسم من را هم بنویسد خیلی محکم گفت :«واقعا می خواهی بیایی» گفتم:« بله» چندین بار تکرار کرد ومی خواست ببیند واقعا من در تصمیمم راسخ هستم یا نه اسم من را هم در لیست اضافه کرد وگفت :«ببین برادر......؟.. «این سفر صبوری می خواهد،چون سختی زیاد داره،سرما وگرماه داره،گرسنگی وتشنگی داره،زخمی شدن وقطع عضو داره،گفت وگفت تا رسید به اینکه«شهادت داره،سر دادن داره،»وگفت:« هستی؟باید با آمادگی بیایی و....» هر چه‌گفت ،گفتم:« قبوله» بعد از ساعتی رفت فرماندهی وبرای گرفتن مجوز اسامی را که آوردجلوی اسم من هم تیک خورده بود خیلی خوشحال شدم وگرفتمش بغل وغرقه بوسه اش کردم وگفت:« بابا ولمان کن، خودت لوس نکن،من کاری نکردم ،خود بی بی تورا طلبیده،» چند روز دیگر از حال وهوای سوریه ومدافعان حرم ازش پرسیدم گفت:«این سفر فرق می کند وسفر آخر من هست وان شاء الله شهید می شوم،» محمد حسین به این یقین واطمینان رسیده بود قبل از اعزام فرماندهی موافقت نمی کرد برود وبا التماس آنها را راضی کرد وآخرش آنها را قسم حضرت زهرا(س)داد که راضی شدند ادامه دارد راوی:مدافع جا مانده از صحنه شهادت محمد حسین بشیری تدوین:ج طالبی https://eitaa.com/shahidmohamadhoseinbashiri