قسمت سوم «عهدی که با، دعای عهد بستیم» از کاظمین برای شرکت در تشییع پیکر محمد حسین راهی نجف اشرف شدم تااز طریق هوایی خودم رابه ایران برسانم، نماز صبح را در موکب های بین راه نجف، کربلا خواندم ودلی از عزا درآوردم وبرای دوست ورفیقم که حالا بدون من بار سفر بسته وتنهایی رفته، اشک ریختم. داشتم با حسرت از جلوی موکب ها وچادرهای پر ازجمعیت که حالا دارند خودرا به روندگان بسوی کربلا می رسانند تماشا می کردم که صدای بلندگوهاازموکب ها به گوش می رسید وازمیان آن همه صدا گوشم به دعای عهد رسیده و فرازی از دعا را زمزمه کردم«....والسابقین الی ارادته والمستشهدین بین یدیه....»حالم دگرگون شد ورفتم به باغ خاطرات محمد حسین که« بعد از طی دوره های مختلفی که باهم درپادگان های آموزشی و محل خدمت مشغول کار وآموزش بودیم. یادم آمد، یک روز بعد از آمدن به شهر با محمدحسین رفتیم نماز مغرب وعشاء را در مسجد جامع همدان به جماعت خواندیم شب جمعه بود تا شروع مراسم دعای کمیل وآمدن سخنران کمی وقت داشتیم .محمدحسین رفت واز ویترین کتابها یک مفاتیح آورد وگفت: « مهدی تا وقت هست بیا یک دعا به ات معرفی کنم» قبل از باز کردن مفاتیح اول گفت یک حدیث از امام صادق(ع) در باره این دعا هست و اول آنرا برایم خواند: هرکس چهل صبح دعای عهد را بخواند از یاران قائم ما باشد . واگر پیش از ظهورآن حضرت بمیرد خدااورا از قبر بیرون می آورد که خدمت آنحضرت باشد وحق تعالی به هر کلمه آن هزار حسنه به او کرامت فرماید وهزار گناه اورا محو کند.»وقتی اول دعا را نگاه کردم نوشته بود دعای عهد. واز آن به بعد ودر طی روزهای آموزش وخدمت همیشه می دیدم که محمد حسین خواندن دعای عهدش قطع نمی شود وباهم عهدی که بستیم آنرا ادامه دادیم.محمد حسین آدم جدی بود در سرکلاس موقع تدریس اول حدیث نفس می کرد وآیه قرآنی و حدیثی را متبرک می کرد به شروع آموزش، سرکلاس نمی خندید وتمام حواسش به کارش بود وهر چه به نیروی آموزشی دستور می دا د اول خودش به آن عمل می کرد. من در پادگانی که با محمد حسین مشغول بودم از لسان رزمندگان دفاع مقدس شرح حال مربیان بزرگی را مثل شهید حاج رضا شکری پور را که یک روزی در پادگان مربی بوده وقبل از دستور به نیروها هر آنچه را صادر می کرده خود عامل عمل به آن قبل از همه بوده را شنیده بودم واگر می گفته، همه نیروها پوتین ها را از پا بکنند، اول خودش پوتین ها را از پا می کنده ودورمیدان پادگان را می دویده وبعد نیروهایش پشت سرش می دویدند، در سرما وگرما فرقی نداشته. حالا می دیدم که محمد حسین هم با آموزه از آن دلیرمندان خودش در صف اول دو ونرمش وکارهای سخت پیشقدم از نیروی آموزشی است. یک روز با محمد حسین در پادگان داشتیم قدم می زدیم گفت مهدی بیا با هم عهد نماییم وهر مدتی که در اینجا وبیرون که هستیم، هر قدمی را که برمی داریم وهر نفسی که می کشیم آن را هدیه کنیم به حضرت زهرا(س)و ادامه می داد ومی گفت: « مهدی جان آخه ما داریم در زیارت عاشورا می خوانیم که « وان یثبت لی عندکم قدم صدق فی الدنیا والاخره..»تا اینکه روزهای بعدپیشنهادش راادامه داد وبه بقیه معصومین رسیدیم ونهایتا آخرش ختم به امام زمان(عج) شد. من با این افکار وحرکات وتوصیه های محمدحسین بیشتر لذت وهمراهی می کردم و او را باور داشتم. اراده می کرد در آموزش به آنچه مقیدبود می رسید. در دوره ها سرآمد وجزء نیروهای برجسته بود. داخل پادگان که بودیم سرشوخی را با هم دوره ای ها باز می کردیم ودونفری آنها را مشت مال می دادیم وهرکس از جلوی اتاق مان ردمی شد تا مدتی آنجا دیگر آفتابی نمی گردید..یک دوره رفتیم با عده ای کوهنوردی در ارتفاعات توچال تهران، آزمون ورودی داشت من ومحمدحسین در آزمون پذیرفته شدیم ورفتیم آن دوره را با بزرگان کوهنوردی طی کردیم. یک دوره سخت ونفس گیر صخره نوردی را هم در بی ستون کرمانشاه با تلاش گذارندیم. در آموزش ومعنویت محمد حسین پیش قدم بود.نهایتا محمد حسین رفت در یکی از پادگان های مطرح کشوری ودو ماه دوره مربی گری تخریب را گذراند وبا آمدن به همدان آموخته خود را در اختیار پرسنل گذاشت وبعدا موفق شد با آموزش « دان 3تکواندو» مربیگری این رشته سخت ورزشی را طی کند. در این افکار دوره وخاطرات آموزشی با محمد حسین بودم که یکباره به خودم آمدم که دعای عهد داشت به آخرش می رسید من در میانه جاده نجف به کربلا اشک می ریزم وبرعکس جمعیت میلیونی که از موکب ها بیرون زده بودند وباپرچم به دست کوله به پشت، دسته دسته ... راهی کربلا برای مراسم بزرگ ومعنوی اربعین بودند. آخر دعا که رسید تکرارکردم ....العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان... و راهم را به طرف حرم آقا علی بن ابی طالب وزیارت مرقد منورش در پیش گرفتم ودقایقی بعد خود را بارساندن به ضریح حضرت غرق در بوسه کردم با یاد خاطرات ودوستی محمد حسین، بعد از نماز وزیارت دعای عهد را درحرم خواندم و........................... » راوی : مهدی آقا