🌹بخشی از کتاب برای زینب(شهید محمد بلباسی)
#آتش_به_اختیار
یکی از شبها، من و کاظم اکبری که چند شبی مهمان ما بود، برای قدم زدن به کوچه پس کوچههای خرمشهر و کنار کارون رفتیم. شب از نیمه گذشته بود که به محل اسکان مان برگشتیم. صدای تِی کشیدن و شست و شو را که شنیدیم، گفتیم برویم یک خداقوتی به سربازها بگوییم؛ اما منظرۀ جالبی را به چشم خود دیدیم! محمد، مردی که خسته تر از همه بود، تک و تنها به نظافت سرویس بهداشتی مشغول بود.
این جور صحنهها را زیاد از او میدیدیم. یادم میآید با چه زحمتی داشتیم حسینیۀ محل اسکان مان را تمیز میکردیم. جاروبرقی که نداشتیم هیچ، همراه خودمان «سازهِ کَتین» هم نبرده بودیم؛ همان جاروهای معروف شمالی. فکر میکردیم در خرمشهر هم از اینها پیدا میشود. غافل از این که جاروهای جنوبی از برگ درخت نخل درست میشد. برای بچههای مازندران، جارو زدن با آنها با عزای عمومی برابری میکرد؛ چون هم قدشان کوتاه بود و باید خیلی خم میشدیم، و هم کیفیت نداشت و باید با قدرت تمام آن را روی فرش مورد نظر میکشیدیم تا تمیز شود.
🌴کانال "شهید محمد بلباسی"
🆔
@shahid_mohammad_belbasi