✍ در محضر شهید ❤ اطراف جاده ای‌ که ازش میرفتیم علفای بلندی بود باخارهایی که حالت توپ مانند داشت موقع برگشت همینطورکه راه میرفتم باپوتین به توپای خار لگد میزدمُ کنده میشدُ به آسمون می رفت چندبار این کارُمی کردمُ کیف می کردم. سید ابراهیم منو کنارکشیدُ گفت: ابوعلی جان نکن عزیزدلم. گفتم: چراسید؟ نمیدونی چه کیفی داره گفت : بلاخره ایناهم موجود زنده ان و این کارا شهادتتُ عقب میندازه من مات موندم که فکرسید تاکجاها میره... ❤️ ❤️ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh