﷽ 🔷 🔹پاش هنوز توی گچ بود و معلوم بود که نمی تونه درست راه بره 🔻گفتم؛ آخه مرد مومن!! کی با این حالش پا میشه میاد منطقه؟؟؟ 🔹گفت؛ ههههه تازه می خوام تو عملیات هم شرکت کنم 🔻نگاهی کردم بهش.... 🔻 گفتم ؛ با این وضعیت که نمیشه، با عصا و پای گچ گرفته!! هم برا خودت مشکل درست می کنی و هم برای بقیه.... بیخیال شو.... 🔹گفت؛ فلانی تو خیالت راحت بزاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو!! 🔹دستام که سالمه می تونم تیر اندازی کنم 🔻گفتم؛ سید اگه خدایی ناکرده بخوایم عقب نشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن؟ 🔹خندید؛ گفت، بابا بچه ها عقب بکشن من می مونم تامین میکنم.... 🔻حرفهاش رو جدی نگرفتم.... 🔹فردای اون روز تا بوی عملیات به دماقش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود 🔻وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود جلوم یه کم رژه رفت 😊😊😊 🔹 گفت؛دیدی چیزی نیست!!! 🔹.....با همون پا تو عملیات دیرالعدس شرکت کرد 🔻گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه....... 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹شادی ارواح مطهر شهدای لشکر فاطمیون @shahid_mostafasadrzadeh