🖇🎙
#خاطره_شهید
- - - - - - - - - - - - - - - - -
صادق به یک مسئله خیلی حساس بود وقتی این صحنه ها را می دید خیلی ناراحت میشد و صددرصد عکس العمل نشان می داد و چند بار هم در رابطه با این موضوع درگیر شده بود. سال ۹۱ داشتیم میرفتیم زعفرانیه کنار خیابان پارک زعفرانیه صحنه ای دیدیم که صادق سریع ماشین را نگه داشت ، به من گفت هر اتفاقی افتاد از ماشین پیاده نمیشوی پیاده که شد قفل ماشین را هم زد تا من نتوانم پیاده شوم . سه پسر بودند که مزاحم یک خانم میشدند کوچکترشان از صادق یک سر و گردن بلند تر بود .صادق اول با آنها صحبت کرد که قبول نکردند و درگیری شروع شد. فقط من یک لحظه دیدم آن سه نفر از ترس جانشان پا به فرار گذاشتند و صادق هم دنبالشان. آنها فرار کردن داخل یک مغازه ولی صادق ول کن نبود. با وساطت صاحب مغازه و چند نفر و من که به زور از ماشین خودم را انداخته بودم بیرون قضیه پایان یافت. تا چند وقت پیش از رفتن صادق به سوریه همیشه صادق می گفتم تو با آن سه نفر چه کار کردی که با وجود هیکل درشتشان از تو ترسیدند و فرار کردند. صادق هم جواب نمیداد و فقط لبخند میزد و میگفت خدا کمکم کرد وگرنه من کسی نبودم.
-
بهروایتعلیرضاجباری🌿
#اِحیاءِواجبِفراموششده
- - - - - - - - - - - - - - - - -
قرارگاهمجازۍ
شھیدصادقعدالتاکبرۍ⇩🌸
@shahid_sadeg_edalat