🍃|
#همسرشهید :
💙|
#شهیدقدیرسرلڪ
دستش تیر خورده بود و مجروح شده بود.
وقتی زنگ زد گفت:
روم نمیشه با این دست برگردم ،
شرمنده حضرت عباس(ع) میشم.
آنقدر ماند تا پیش عباس(ع) رو سفید شد، شهید شد...
انقدر حجم کاریش بالا بود
که میشد ساعت ۱۲شب شام بخوریم باهم
گاهی اوقات بهش میگفتم من از گرسنگی سیر شدم
انقدر خسته بود که در حین جمع کردن سفره
کنار سفره خوابش میبرد
میوه میگذاشتم توی دهنش و تکون اش میدادم
میگفتم میوه توی دهنت هست بعد میجویید
میترسیدم کمبود ویتامین بگیره...
به قدری کار میکرد که پرسنل زیر دستش خسته میشدن
میگفت تعطیلی زمانیه که انسان بمیرد
برکت پول و نماز اول وقت براش مهم بود
به خاطر محاسن اش قبل خواستگاری فک میکردم
یه آدم خشن و متعصب
و فک نمیکردم که انقدر بااخلاق و مهربان باشه
یه نورانیتی داشت که خیلی به دلم می نشست
موقع خواستگاری تا حتی بعد عقد سرشون پایین بود
گاهی اوقات به شوخی میگفتم سرتونو بالا بگیرید
یه وقت منو با خواهرام اشتباه نگییرید
خیلی سر به زیر بود
برای نامزدی زمانی که میخواستیم داخل سالن پذیرایی شویم
(مراسم توی خونه بود)
دیدم غیبشون زد و رفت
گفتن من خجالت میکشم بیام توی جمع زنونه
باهم قرار گذاشته بودیم شبی یک سوره از قرآن رو بخونیم.
یک صفحه من می خوندم ، یک صفحه قدیر
در کنارش قرآن خواندن حالی داشت وصف ناشدنی...
راستی قدیر جان قرارمان هنوز پابرجاست ...
بیاد لحظه های که قرار گذاشتیم شبی یه صفحه قرآن بخونیم
هنوز هم قرارمان سر جایش هست
اینبار من به تنهایی....
♥️| کانال
#شهیدسجادزبرجدی
👇🏻👇🏻👇🏻
🆔
@shahid_sajad_zebarjady