____🌱❣🌱___________ ۲ . . 🏝 . . فرار می‌کند و سرخوشانه می‌خندد. قانون جدول محمدحسینی: یکی‌اش فحش ندادن است که در صورتی که عنصر فحش با دهان بچه‌ها داخل خانه ترکیب شود، ماده‌ای به نام بستنی تولید می‌شود که همه مهمان صاحب ترکیب نجس نشوند. این در جدول مندلیف بوده و خبر نداشت. در کوچۀ آشتی محسن از روبه‌رو آمد. محمدحسین با خندۀ محسن قهقهه‌اش بلند شد. دستش را باز کرده از سر کوچه تا محمدحسین را در آغوش بگیرد. چنان محمدحسین را می‌بوسید که محمدحسین مشت کوبید پشت کمرش. کسی که نبود، خلوت بود. ایستادند همان وسط کوچۀ آشتی و تکیه دادند به دیوارش. امین که با نامزدش به اختلاف خورده‌ بود با تأسف سر تکان داد و گفت: - می‌گم محمدحسین تو خونه‌های امروزی باید یه قسمت از آپارتمان رو بکنند کوچۀ آشتی کنون. محسن با شیطنت گفت: - باشه تو به من سور بده، من خوم برات یه همچی چیزی تو نقشه خونت میارم. - آره. من همین‌جوری مدیونتم. دیگه تا عمر داری دعاگوتم می‌شم. فکرکن. محسن وسط گفتگو دست گذاشت روی شانۀ امین: - لازم نکرده. خودت برا خودت فکر کن حالشم ببر. - تو برو بندۀ خدا رو بیار، همین‌جا حرفاتونو بزنید. ما راه فرارو می‌بندیم! از سر تا ته کوچه 20 متر طول و یک قدم بلند عرضش است! یک نفر می‌تواند عادی قدم بزند و ناچار هرکس از روبه‌رو می‌آید مقابلت قرار می‌گیرد و تو خواه ناخواه هم کلامش می‌شوی و رخ به رخش. محسن آرام می‌گوید: - هرچند برای خانوادۀ ما که خاله و عمه و عمو با هم درگیری دارند و پدر و مادرم عاطفه تعطیلند، این کوچه موچه‌ها درمانش نیست. باید خودشون رو عوض کنند. @shahid_sajad_zebarjady🌱🌸