یکی از دوستان دانشمند دینی وی روایت می کند: یک هفته قبل از شهادتش ، او با من تماس گرفت و گفت: "مولانا ، این برای من دردسر ساز است. این پرونده ای است که عموی Dero از من می خواهد در یک دفتر ، در یک ماشین ، در جلسات باشم ، و من موانع را دوست دارم ، من عاشق بودن در میان مجاهدان هستم ، توبه من گرد و غبار روی آنها نیست. من می خواهم برگردم و در خاک غرق شوم. " من به او گفتم: "من می دانم که تو شهادت طلب هستی ، اما بدان که اخلاص و درخواست شهادت تو از خداوند متعال حق است ، اگر خدا تو را بخواهد ، و اگر تو را انتخاب کند ، هر جا که هستی و هر کجا به تو شهادت می دهد." "و او آنچه را که می خواست ، داشت."