قبل از عملیات کربلای 5 بود بچه ها دور هم جمع بودند که یکدفعه سر و صدایی بلند شد ، صدا ، صدای سید باقر بود ، جوش آورده بود و با یکی از بچه های بسیجی بگو مگو می کرد ، پا در میانی کردیم و قضیه ختم به خیر شد. حالا یکی باید میومد و وجدانش رو آرام می کرد ! به خودش لعنت می فرستاد که این چه کاری بود کردی؟! فردا کی مرده کی زنده؟ ، چطور می خوای جواب بدی ؟ آخر سر هم تصمیم گرفت بره و اون بسیجی رو پیدا کنه ، به هرکی میرسید سراغش رو می گرفت دیگه داشت کلافه می شد ، که پیدایش کرد . بهش گفته بود . ما بچه سیدا زود جوش میاریم و زود پشیمون میشیم. برادر ، شما ما رو حلال کن من اشتباه کردم من نفهمیدم. دست انداخته بود گردنش و بوس و ماچ و طلب حلالیت... خلاصه از دلش درآورده بود. 👈 فاصله ی راضی کردنش تا شهادتش یک روز هم نشد..... 📕 ستارگان خاکی 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊