شب عاشورا ، همه بچه‌ها رو جمع کرد و گفت ، حر وقتی توبه کرد امام بخشیدش و به جمع خودشون راهش داد ، بیایید امشب ما هم حر امام حسین بشیم ، بعد گفت ، پوتین هاتون رو در بیارید ، بند پوتینش را گره زد و توش خاک ریخت و انداخت روی گردنش و پیاده توی بیابان شروع به عزاداری کرد . آن شب احمد زمزمه های داشت که تا آن موقع ندیده بودیم.... 📕 خط عاشقی ، ج 1 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊