#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
💠ابوجعفر ص ۱۱۲
حسين الله كرم، فرج الله مراديان
💚عملیات در ارتفاعات بازی دراز❤️
💠روزهاي پاياني سال ۱۳۵۹ خبر رسيد بچه هاي رزمنده، عملياتي ديگري را بر روي ارتفاعات بازي دراز انجام داده اند.
💠قرار شد هم زمان بچه هاي گروه شهید اندرزگو(ره)
عمليات نفوذي در عمق مواضع دشمن انجام دهند و رضا گوديني و من انتخاب شديم.
🍁
@shahidabad313
💠براي اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبري(از بنيان گزاران سپاه كرمانشاه و از نيروهاي كرد محلي بود. وهاب تحصيلات دانشگاهي داشت و به قرآن ونهج البلاغه مسلط بود. بسياري از نيروها، وارد نشدن كرمانشاه را در غائله كردستان مديون مديريت
وشجاعت او مي دانستند. وهاب هم اجر زحماتش را گرفت و به ياران شهيدش پيوست)
💠شاهرخ نورايي و حشمت كوه پيكر نيز از ميان كردهاي محلي با ما همراه شدند.وسايل لازم كه مواد غذايي و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم.
💠با تاريك شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم. با عبور از ارتفاعات، به منطقه دشت گيلان رسيديم. با روشن شدن هوا در محل مناسبي استقرار پيدا كرديم و خودمان را مخفي كرديم.
🍁
@pmsh313
💠در مدت روز، ضمن اســتراحت، به شناســايي مواضع دشــمن و جاده هاي داخل دشت پرداختيم. از منطقه نفوذ دشمن نيز نقشهاي ترسيم كرديم.
💠دشت روبروي ما دو جاده داشــت كه يكي جاده آســفالته)جاده دشــت گيلان( و ديگري جاده خاكي بود كه صرفًا جهت فعاليت نظامي از آن استفاده مي شد.
🍁
@shahidabad313
💠فاصله بين ايــن دو جاده حدودًا پنج كيلومتر بود. يــك گروهان عراقي با استقرار بر روي تپه ها و اطراف جاده ها امنيت آن را برعهده داشتند.با تاريك شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم.
💠من و رضا گوديني به سمت جاده آسفالته و بقيه بچه ها به سمت جاده خاكي رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتي جاده خلوت شــد به ســرعت روي جاده رفتيم.
🍁
@pmsh313
💠دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چاله هاي موجود كار گذاشتيم. روي آن را با كمي خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاكي حركت كرديم.
💠از نقــل و انتقالات نيروهای دشــمن معلوم بود كــه عراقيها هنوز بر روي بازي دراز درگير هســتند. بيشــتر نيروهــا و خودروهاي عراقي به آن ســمت
مي رفتند.
🍁
@shahidabad313
💠هنوز به جاده خاكي نرسيده بوديم كه صداي انفجار مهيبي از پشت سرمان شنيديم. ناگهان هر دوي ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم! يك تانك عراقي روي مين رفته بود و در حال سوختن بود.
💠بعد از لحظاتي گلوله هاي داخل تانك نيز يكي پس از ديگري منفجر شــد. تمام دشــت از ســوختن تانك روشن شــده بود. ترس و دلهره عجيبي در دل عراقيها افتاده بود. به طوري كه اكثر نگهبانهاي عراقي بدون هدف شليك مي كردند. وقتي به ابراهيم و بچه ها رسيديم، آنها هم كار خودشان را انجام داده بودند...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖
@shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛