محمودرضا در خدمت مستضعفان
💠میدان انقلاب سر خیابان کارگر جنوبی باهم قرار داشتیم.
یک پراید سفید رنگ داشت که آن روز با همان آمد . سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر.
همیشه می نشستم توی ماشین و بعد روبوسی می کردیم، آن روز موقع روبوسی دیدم #چشم هایش سرخ است و سر و ریشش پُر از #خاک.
از زورِ خواب به سختی حرف می زد. حتی کلمات را اشتباه ادا می کرد.
مرتب دستش را می کشید روی سرش، به زور چشم هایش را باز نگه داشته بود.
گفتم : چرا اینطوری هستی؟
گفت : سه چهار روز است درست نخوابیده ام و خانه هم نرفته ام .
گفتم : بیابان بودی؟
گفت: آره.
می دانستم دروه آموزشی برگزار کرده است.
گفتم : خب اینطوری درست نیست، زن و بچه هم حق و حقوقی دارند ،چرا خانه نرفته ای؟
🌷گفت : بعضی از اینهایی که مهمان ماهستند ، (منظورش نیروهای مقاومت بود) خیلی مستضعفند ، طرف کاپشنش را فروخته آمده .
چطور این ها را وِل کنم بروم خانه بخوابم ؟!!
📚کتاب تو شهید نمی شوی ،حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضائی به روایت برادر /صفحه ۶۴
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊