✫⇠(۲۲۳) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و بیست و سوم:تبعیدگاه جدید ♦️سوار شدیم ، ولی نه با چشم و دست بسته و این در حالی بود که حدودا از اسارت ما گذشته بود. مسافت زیادی رو طی کرده و هر لحظه و ساعت از یاران و دوستامون در اردوگاه تکریت ۱۱ فاصله بیشتری می‌گرفتیم. قلبِمون از غصه فراق یاران به شدت اندوهگین و تحت فشار بود و به سمت سرنوشتی نامعلوم در حرکت بودیم. به هر حال ما روزهای سخت‌تر از اینها رو پشت سر گذاشته بودیم و برخورد عراقی‌ها که مقداری نرم و ملایم بود و خبری از کتک و خشونت نبود، نویدبخش دورانی آروم، همراه با آرامش و آسایشِ بیشتر بود. 🔹️تا جایی که یادم میاد چهار پنج ساعتی تو راه بودیم و مسافتی در حدود ۲۴۰ کیلومتر رو طی کردیم. در بین راه، کاری به ما نداشتن و کسی رو اذیت و آزار ندادن. از کنار شهر سامرا عبور کردیم. برخلاف تکریت که بیابون بود و برهوت، اطراف سامرا منطقه‌ای بسیار سبز و با صفا و دارای نخلستانهای زیادی بود. 🔸️از دور چشممون به گنبد و بارگاه امام هادی و امام حسن عسکری(علیهما السلام)  افتاد و خدا می‌دونه چقدر خوشحال شدیم. از لابلای صحبت نگهبانها با هم، فهمیدیم قراره ما رو بهسمت بعقوبه ببرن. اولین باری بود که مسافرت با چشم  و دست باز و بدون کتک و اذیت و آزار انجام شد و بین راه حتی بهمون آب هم دادن. 😭شهر بعقوبه در عراق معروف است به و تعداد زیادی باغات پرتقال در این شهر وجود داشت. در حوالی شهر بعقوبه یه پادگان بزرگ نظامی وجود داشت. ما رو وارد پادگان کردن. برای اولین بار در کمال تعجب خبری از دیوار مرگ و تونل وحشت نبود و بصورت عادی و بدون کتک‌کاری وارد فضای اردوگاه شدیم. در یه محوطه بزرگ خاکی از اتوبوس‌ها پیاده شدیم و طبق رسم و رسوم عراقیها در صفوف پنج تایی به خط شدیم. 🔸️تعدادی اتوبوس از اردوگاههای دیگه هم رسیدن و مشخص شد که اینجا اردوگاه تبعیدیاس. البته همه از اردوگاه‌های مفقود الاثر مثل  تکریت۱۱ بودن. مجموعاّ شدیم حدود ۶۰۰ نفر. با پرس و جو از اسرای موجود در اردوگاه متوجه شدیم در حوالی شهر بعقوبه در فاصله حدود ۷۰ کیلومتری بغداد قرار داریم...    ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌