💢
#قصه_های_سرباز_قاسم(۶)
📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم
🔸️مادر
✍با راه افتادن کار کردن من هم شروع شد دنبال مادرم راه میافتادم با پای برهنه یا با کفشهای لاستیکی که مادرم از پیله ورهای دوره گرد با دادن مقداری کُرک یا پشم میخرید مثل جوجه اردکی دنبال او میرفتم در روز چند بار زمین میخوردم یا خار در پاها و دست هایم فرو می رفت پیوسته از سر پنجه های پایم خون می چکید و مادر آرام آرام با سوزن خیاطی خارها را از پایم در می آورد و با(اشتُرک)محل زخم ها را مرهم می گذاشت.
☀️
#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯