💢(۱۵) 📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم 🔸️رسم بیداری سحر ✍نکته دیگر که در عشایر محدود یا نایاب بود این بود که پدرم اهل غسل بود.حتی در سرمای زمستان در قنات ده غسل میکرد! 🔺یادم نمی رود که دو بار مادرم بر سر این موضوعات بحث کرد یک بار بود.ما همه از همان بچگی به ماه رمضان علاقه داشتیم رادیو بزرگ آقای مدیر را روی دو تا چوب می گذاشتند پشت دیوار ساختمان،مدرسه و سحر روشن میکردند.تا سه تا ده صدای آن می آمد! ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯