💢
#قصه_های_سرباز_قاسم(۵۹)
📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم
🔸️زدن پاسبان شهربانی
✍پلیس راهنمابی سوت زد چون نزدیک شهربانی بود،دو پاسبان به سمت ما دویدند با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم زیر یکی از تختها دراز کشیدم تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند بعد از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم.زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود.حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم.
☀️
#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯