📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت صد 📝قـــول و قــــــرار ۲♡ 🌷عملیات کربلای۲ شروع شد. رزمندگان خراسانی جلودار و خط شکن بودند و شهید برزگر به عنوان آر.پی.جی زن و شهید شمعدانی به عنوان دستیارش، انتخاب شدند. 🔹️ یک شب پیش از عملیات شنیدم که گردان شهید برزگر نوک پیکان عملیّات و در تیررس دشمن است از نگرانی به او اطلاع دادم خندید و گفت : من دو شب پیش از ماجرا خبر داشتم. با ناراحتی گفتم: تو که همیشه داری. 🌷 گفت: تو فقط سفارسشم را فراموش نکن. نزدیک صبح هواپیماها و هلی کوپترهای دشمن بالای سر بچه ها آمدند و از فاصلۀ بسیار نزدیک ی آتش ریختند و رزمندگان رابه گلوله بستند .رزمندگان خراسانی و گیلانی زیادی به شهادت نایل آمدند و عده ای مانند دوست پانزده ساله مان؛ «حسن حیدری »اسیر شدند. 🔸️فصل تابستان بود، گرسنگی و تشنگی، سختی را مضاعف می کرد. بنده عضو نیروهای تخریبچی و پیشرو بودم همان شب اول در تاریکی شب حرکت کردیم ولی منورها آسمان و زمین را روشن کرده بود 🌷با پرتاب خمپاره و گلوله هفت یا هشت نفر شهید و مجروح شدند ،از طرف ی دشمن در لابه لای ارتفاعات کاتیوشا کار گذاشته بود و با انواع تجهیزات رزمندگان را هدف قرار میداد. 🔹️شب دوم پس از پاکسازی محورها، حرکت بچه ها میسر شد ولی غافلگیر شدیم. در این هنگام با فداکاری شهید شاکری که مسئول طرح و عملیات بود با جراحت شدید از ناحیۀ پا به طرف کانال دشمن حرکت کرده و با فریاد «الله اکبر »خود را داخل کانال انداخت. 🌷با این حرکت فرمانده ، بخشی از دشمنان حاضر پا به فرار گذاشتند و باقی مانده شان در کانال تسلیم شدند و تا شهادت شهید شاکری نیروهای خودی پیشروی قابل توجّهی داشتند در کانال سنگر گرفته بودیم که به یاد شهید برزگر افتادم. 🔹️ ساعتی پیش همدیگر را زیر گلوله باران دشمن دیده بودیم و با هم صحبت کرده و خداحافظی کرده بودیم، در این هنگام فرماندۀ دسته مان؛ که شهیدی اهل شهرستان اسفراین بود را دیدم، تا به من رسید ،پرسیدم: همشهری ما؛ محمد برزگر کجاست ؟گفت: شیخ را میگویی؟ گفتم: بله. او را نشانم داد . 🌷گُردانشان در معرض و تیررس دشمن بوده و مقاومت می کردند. در همین شرایط خاص و وحشتناک شهید برزگر قد عَلم کرد و با سرعت و در مقابل دید مستقیم دشمن چند گلولۀ آر.پی.جی به سمت دشمن شلیک کرد و شهید شمعدانی هم گلولۀ آر.پی.جی را آماده می کرد ، 🌷هنگام پرتاب بعدی که رسید، موجی از آتش خمپاره و کاتیوشا روی سرشان فرو ریخت... 🔸️آری بنده با چشم خود شهادت این عزیزان را دیدم. سرانجام عملیّات به پایان رسید و دشمن موفّق به باز پس گیری مواضع ما شد و ما هم عقب نشینی کردیم 🌷با خودم میگفتم: از شدت گلوله هایی که به شهیدان برزگر و شمعدانی شلیک شده خاکسترشان هم باقی نمانده است. مدت ها گذشت ولی ذهنم پی محمد بود تا اینکه پیکر پاک چند شهید پیدا شد و پس از چند وقت که پیکر شهیدان برزگر و شمعدانی را به ستاد معراج شهدا انتقال دادند ،بنده به دیدارشان رفتم. 🔸️ وقتی پارچه را از صورت محمد کنار کشیدم، چهرهاش بدون نقص و آسیب و کاملا قابل شناسایی بود سالم بود مثل انسانی که خوابیده باشد و پیکر با طراوتش در مقابل شهدایی که تفحص و پیدا شده بودند قابل قیاس نبود. 🌷باز هم کلام شهید یادم نیامد. شب بعد جهت انجام کاری به شهرستان مشهد و زیارت امام رضا  مشرف شد ، هنگام زیارت ناگهان کلام شهید به خاطرم آمد ازدحام جماعت مانع نزدیک شدن به ضریح بود، ولی تا نیت زیارت برای شهید برزگر کردم مانع بر طرف شد و سینه ام را به ضریح چسباندم. 🔹️ کلام محمّد :این بود«سفارشم را فراموش نکن، لازم نیست کس دیگری از آن دنیا بیاید، ثابت میکنم »بله! نشان محمد پیکر سالمش بود ّکه مدتها پس از شهادتش پیدا شد و روی قول و قرارش ماند... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯