روز غیرت با نیکای ۴۰ روزه
وسط میدان کارگر زیر سایه درختی با نوزادش نشسته بود.
به طرفش رفتم و سلام و احوال پرسی کردم.
اتفاق این روزها فصل مشترک گفت و گوی خیلی از ماها با هم شده است.
دستی روی صورت نوزاد کشیدم و ازش پرسیدم:« راستی شما فیلم اون حادثه رو هم دیدین؟ حس و حالتون چی بود تو اون لحظه؟»
با حزنی که توی کلامش پیدا بود، گفت:« خیلی ناراحت شدم. اصلا نمی تونم توصیف کنم چه قد به هم ریختم و ناراحت شدم.»
سرم را به نشانه همدردی تکان دادم و گفتم:« راستی شما خودتونم دختر دارین؟»
گفت:« بله سه تا دختر دارم. این کوچولو هم نوه امه.»
لبخندی زدم و گفتم:« خداحفظش کنه. ماشاءالله اصلا بهتون نمیاد. راستی در مورد این اتفاق با دختراتونم حرف زدین؟ یا خودشون دیدن اون صحنه ها رو؟»
با لحن محکمی گفت:« بله بله اتفاقا همین امروز صبح سر سفره صبحانه به دخترم گفتم؛ مامان امروز میخوای بری تشییع از شهید چی میخوای؟ دخترم گفت، مامان! میخوام بهم کمک کنه راهشو ادامه بدم و حجابمو حفظ کنم.»
اشک توی چشم های حاج خانم حلقه می زند و ادامه می دهد:« غیرت این شهید برای ما خیلی ارزش داره. خدا به خانواده ش صبر بده. ما خودمون خانواده شهیدیم حالشونو می فهمیم. إن شاءالله تو این دنیا و اون دنیا همراهشون باشه.»
نگاهی به صورت دخترک چهل روزه که آرام خوابیده می اندازم و می پرسم:«سختتون نبود تو این شلوغی و گرما با این بچه کوچیک بیان تشییع؟»
سرش را به این طرف و آن طرف تکان می دهد و می گوید:« سختم باشه وظیفه مونه. من با این بچه کوچیک اومدم تا نشون بدم پشت این راه هستم. تو راه که میومدم با همین بچه حرف می زدم و می گفتم من اگر مُردم تو این مسیر رو ادامه بده.»
کم کم بلند شدم که بروم. ازش اجازه گرفتم تا این قاب را از نیکای چهل روزه توی روز غیرت ثبت کنم.
➡️
@shahidaldaghy