ائمه را می شناسیم
با ماشین از یکی از خیابانهای اهواز عبور میکردیم.
صدای قرائت دعای توسّل از بلندگویی که روی دیوار یک خانه بود، شنیده میشد.
احمد گفت: نگه دار بریم دعا
گفتم: ولی ما که صاحبِ این خونه رو نمیشناسیم!
گفت: ائمه رو که میشناسیم.
ایستادم پیاده شد و رفت بهطرف خانهای که صدای دعا از آن میآمد.
احمد یک عمر با دعا و نماز زندگی کرده بود؛ آن هم در دوره فساد پهلوی اذان که می گفت تمام بدنش می لرزید و کسانی که صدایش را می شنیدند، گریه می کردند شهید قاسم سلیمانی عاشق اذانش بود نمازها را هم پشت او به جماعت می خواندیم.
در هر فرصتی از جمع فاصله می گرفت و مشغول نماز می شد هر چه اصرار می کردم که این چه نمازی است که می خوانی؟ پاسخی نمی داد آخرش اصرارم به زبانش آورد داشت قضاهای نماز شبش را می خواند.
راوی: حیمد شفیعی کتاب رندان جرعه نوش
#شهید_احمد_عبداللهی@shahidan_kerman