✍شهیدی که تا همیشه زنده است ترس ندارد قسمت دوم روایت فردی که فقط آرزوی شرکت در مراسم تشییع شهدا را در دل گذارند.
🔹به سمت تابوتهای شهدا رفتم و ناخودآگاه کنار سومین تابوت نشستم و گفتم من این شهید را به خاک می سپارم در عالم خواب دقیقاً می دانستم که این شهدا گمنامند و چندین سال از شهادتشان می گذرد و در حال حاضر جنازه ای را که آورده اند مشتی خاک و استخوان بیش نیست.
🔸دَرِ تابوت را باز کردند تمام پیکر شهید که بعد از ۲۴ سال تفحص شده بود مشتی خاک و استخوان بود که داخل کیسه قرار داشت کیسه را روی دستم گذاشتم همان پاسداری که صدایم کرده بود گفت هر وقت من گفتم شما داخل قبر برو و شهید را به خاک بسپار.
🔹با علامتِ آن پاسدار داخل قبر رفتم جنازه را روی خاک گذاشتم می خواستم بیرون بیایم که ناگهان قبر مثل روز روشن شد و به اندازه یک اتاق بزرگ درآمد و شهید با بدنی کاملاً سالم بر تختی نشست ترس تمام وجودم را فراگرفت نمی دانستم چه باید بکنم.
🔸یک لحظه به خودم آمدم و گفتم شهیدی که تا همیشه خدا زنده است ترس ندارد.
🔹با این حرف بر ترسم غلبه کردم می دانستم شهید گمنام است خطاب به او گفتم شما مفقودالاثری خیلی دلم می خواهد بدانم بچه کجای این خاکی.
🔸گفت من برای همین تو را انتخاب کردم تا خودم را معرفی کنم اگر خودم را معرفی کنم قول می دهی به خانواده ام اطلاع دهی و آنها را از نگرانی و چشم انتظاری درآوری در عوض من هم به تو قول می دهم که در مشکلات زندگی کمکت کنم و در آن دنیا شفاعتت کنم.
💢ادامه دارد...
#شهید_حسین_عرب_نژاد@shahidan_kerman