#خاطرات_شــهدا
(از زبان خانواده شهيد):
زمانی که در شادگان بود شبانه تیپشان می خواستند پیشروی کنند، شخصی که برای شناسایی رفته بود اشتباهی شناسایی کرده بود و آنها نزدیک دام عراقی ها بودند تا این که شهید عبدالحمید خود متوجه می شود و سربازانش را به عقب برمی گرداند. ولی در راه گم می شوند سربازانش را در چاله هایی پنهان می کند تا عراقی ها آنها را نبینند ولی باز هم عده ای از بچه ها اسیر می شوند. هر طوری که بود شهید عبدالحمید خود، سربازانش را نجات می دهد.
بعد از مدتی که به مرخصی آمد، لباسش را بیرون آورد تا مادرش آن را بشوید لباس هایش خاکی بود، مادرش از او پرسید مگر کجا بودی؟ عبدالحمید گفت: ما داخل خاک خوابیده بودیم. تنها چیزی که حامی ما بود این قرآن کوچک و عکس حضرت امام که من روی سینه ام گذاشت
#شهید_عبدالحمید_انشایی
#ســـالروز شهادت
🍃🌸@shahidane1