هدایت شده از  تبلیغات پر بازده هادی
جوان خام و زن حیل گر 😱😱 درب مغازه آمد. دستور داد مقدار زیادی  جنس بزّازی  و  پارچه های زیبا  جدا کردند. آن گاه به بهانه این که قادر به حمل پارچه ها نیست، به علاوه پول هم همراه ندارد، گفت: « پارچه ها  را بدهید تا این "جوان" بیاورد، در خانه تحویل دهد جوانک شاگرد(پارچه فروش)، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمی دانست این زن زیبا که به بهانه خرید پارچه به مغازه آن ها رفت و آمد می کند، دلباخته اوست و در قلبش طوفانی از هوس و برپاست. جوان به درب خوان امد زن.. اگه کنجکاوی بدونی چی شد😉 به کانال ما سربزن🎉 https://eitaa.com/joinchat/857079819Cf49e09b57a