🌹همان موقعها یک روز از طرف سپاه به خانه‌مان زنگ زدن. گفتند یک زمین به نام عباس درآمده و بیاید بگیرید اختیار با ما نیست با خودش تماس بگیرید. 🌹 او جواب داد : به هیچ وجه دنبال قضیه را نگیریم. وقتی برگشت و رفت سپاه. گفته بود:_ من هرجا بروم زمینم دنبالم است و احتیاج ندارم. 🌹وقتی هم ازدواج کرد. حتی یک ریال از ما یا خانواده همسرش نگرفت. تنها یک تلویزیون و یک رادیو داشت که با خود برد. 🌹موقع عروسی همه‌ی فامیل دورش جمع شدند که لباس نو بپوشد و عروسی‌ات را توی باشگاه بگیر. قبول نکرد و گفت: من از خانواده شهدا خجالت میکشم. 🌹با همان لباس سپاه ، زنش را به خانه برد. بعد از ازدواج هم بلافاصله به جبهه رفت. "شهید عباس کریمی" 📚 کتاب: دجله در انتظار عباس. ص۷۵ 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷