: محمد علی جعفری و چهارم خانه مامان جمیله مهمان بودیم. فرهاد آمد که دوستش زنگ زده گفته شنبه داریم میریم .کربلا حالا چندشنبه بود؟ چهارشنبه اصرار کرده بود چهار تا صندلی خالی داریم و پاشو بیا فرهاد و بچه ها تا آن موقع زیارت عتبات قسمتشان نشده بود. من فقط یک بار زمان صدام رفته بودم . هنوز حلاوت و عطش زیارت در وجودم غلیان میکرد. هوایی شدم به فرهاد گفتم: میای بریم؟ انگار او هم آرام و قرار نداشت مردد بود نمیدانست بنشیند یا بایستد قبول کند یا نکند دوسه بار شانه بالا انداخت. ذوق کرده بودم که میتوانیم روز غدیر در حرم امیرالمؤمنین (ع) زائر باشیم فرهاد آخر سر گفت: «چطوری؟ نه پول داریم نه ویزا اینا سه روز دیگه راهی میشن اصرار کردم تو بگو ما میایم امام حسین درست میکنه! دلش نرم شد زنگ زد به دوستش. کار گیر کارت ملی هایمان بود. اتفاقاً توی کیف فرهاد همراهش بود سریع راه افتادیم سر راه کارت ملی ها را تحویل دوست فرهاد دادیم. در عرض نصف روز همه کارها افتاد روی ریل .روان پاسپورت که داشتیم، پول جور شد ، عکس و کارت ملی را هم فرستادیم برای ویزا فقط مانده بود حال آشوب دل من مگر آرام و قرار میگرفتم شد بودم مثل بچه کنکوریها دل توی دلم نبود نکند فرهاد پشیمان شود نکند اتفاقی بیفتد وسایل را از دور خانه جمع میکردم و تند تند ذکر میگفتم و صلوات میفرستادم حال و هوای سیزده رجب در سرم بود ذکر یاعلی گرفتم . انگار علی هایم از دیوار خانه میزد ،بیرون از محله میسرید میرفت تا لب مرز خسروی آنجا میپیچید 👇👇👇