از شهید یحیی السنوار این داستانها به ویژه پس از بیش از یک مورد خودکشی افشا شد دختریکه یکی از آنها نامهای به خانواده اش نوشت که وقتی به آرایشگاه فلان رفته فریب خورده و شخصی را روی او گذاشته اند در یک پیاله آبلیمو بوده وقتی از آن خورده خواب بالايش غلبه نموده هنگامیکه بیدار ،شده متوجه شده که ماموران به او توهین می کنند و در موقعیت های ناپسند از او عکس گرفته اند و او را تهدید کرده اند که باید با دستگاه های اطلاعاتی همکاری کند در غیر این صورت او را افشا می کنند، بنابراین او مرگ و خودکشی را انتخاب کرد. بسیاری از این داستانها شناخته شده و معروف هستند از جمله نام کسانی که خودکشی کردند نام مغازه ها، و نام کسانی که این اعمال شرم آور را انجام دادند روشن است که اطلاعات اشغالگر با استفاده از عوامل خود در حال انجام کار سیستماتیک برای گسترش فساد سازمان یافته برای نابودی مردم و پایان دادن به امید آنها به آینده آزادی یا مقاومت بودند و هر روز روش کار آنها در این زمینه توسعه می یافت تا جایی که می بینید یکی از دفاتر وابسته به یکی از عوامل معروف ثبت نام برای سفر توریستی به ... خط سبز به برخی از مناطق معروف گردشگری مانند ،الفشخا بنیاس یا عین جدی نمودند ده ها مرد جوان برای سفر خارج میشوند چند تن روسپی که با اطلاعات شغلی کار می کنند را با خود میبرند و در طول سفر به آنجا می روند در آن مکانهای توریستی سعی می شود این مردان جوان را در صحنه ها و موقعیت هایی درگیر کنند که عکس گرفته و بدین ترتیب آنها را تهدید می کنند که در صورت عدم همکاری آنها با اطلاعات عکس های آنها را به فامیل شان نشان خواهند داد. افسر اطلاعاتی مسئول اردوگاه از او می خواست تا به دفترش برود و به او پیشنهاد میداد که با او کمک کند، اما او نمی پذیرفت و به همین دلیل عکسهای خودش را به او نشان داد و تهدید میکرد که آنها را در کمپ منتشر می کند، او را افشا می کند و چهره اش را مخدوش میکند مردی اصرار کرد که نمیتواند پس ابو ودیع به او میگفت: به تو مهلت می دهم. با هوش یک هفته فکر کن و بعد از یک هفته دوباره از شما درخواست خواهم کرد و اگر موافقت نکردید به من کمک کنید خواهید دید که چگونه می توانم شما را افشا میکنم؟ مرد جوان وحشت زده رفت و احساس کرد که در تله افتاده است، اگر از معامله سر باز می زد در سطح اردوگاه لو می رفت و تصویرش گسترش می یافت و اگر موافقت می کرد بیشتر درگیر می شد و مجبور به خیانت به خانواده و کشورش میشد بالاخره رو به یکی از دوستانش کرد و از او در مورد راه خروج پرسید؟ دوستش چون تجربه ای در این زمینه نداشت خودش را گیج میدید بنابراین او و مرد جوان درگیر را به سراغ برادرم محمود آمدند. امیدوار بودند که او به آنها کمک کند و آنها موضوع را برای او توضیح دادند. محمود پرسید چگونه به چنین سفرهایی میروند؟!! او در وهله اول چگونه با مشتریان برخورد می کند؟ چطوری وارد این قضیه میشه؟!! در نهایت به او فهماندن که مشکلش از ابتدا حل شده است محمود به او گفت همبن که جرات داشتی به دوست ات بگویی و رضایت داشت که به من مراجعه کنی مشکل حل شد همانطور که سرویسهای اطلاعاتی معمولاً انجام میدهند اینگونه تصاویر را منتشر نمیکنند بلکه مردان جوان مغرور را با آنها تهدید می کنند و ترس آنها از اطلاع مردم از این موضوع باعث می شود... که شما را مجبور به همکاری و معامله کند و اگر واقعاً دوباره افسر اطلاعاتی ترا بخواند تو باید به او توضیح دهی که از رسوایی نمی ترسی، می تواند تصاویر را منتشر کند و با گرفتن هزار نسخه از او مخالفتی ندارد. و یا برایش بگو که بخودم بده تا خودم در کمپ توزیع کنم جوان چند روز بعد احضار شد و او همان کاری را کرد که محمود برایش گفته بود و اگر حرف محمود را قبول نمیکرد بدرد سر بزرگی مواجه بود در یک روز غروب در حالی که ابو ودیع با موتر خود در خیابان های اردوگاه رانندگی می کرد این جوان برای خرید مایحتاج در راه بود و ابو وديع او را دید ایستاد تا او را صدا کند متوجه آن جوان شد پس برگشت و در یکی از کوچه ها فرار کرد پس ابو ودیع پایین شد و در کوچه ها دنبالش دوید برادرم محمود و همکارانش اغلب در نشستها و جلسات خود درباره این موضوعات، درباره فعالیتهای اطلاعاتی و عوامل آنها صحبت می کردند و در مورد نحوه مقابله با آنها صحبت میکردند اما راه حلی نیافتند، به نظر می رسید شرایط به جایی رسیده است که ضرب المثل صدق میکرد اتسع الخرق على الراقع) شکاف در محل گسترده شده بود. بدبختی ما این بود که پسر عمویم حسن دوباره در اردوگاه ظاهر شد، مالک یا معشوقه یهودی اش پس از فروپاشی شرکت پدرش و اعلام ورشکستگی او را از آپارتمانش بیرون کرده بود او عقلش را از دست داد و تصمیم گرفت به کمپ بازگردد. ادامه دارد .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔻... 👇 🌷〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰🌷