💚یا ابا صالح المهدی ادرکنی (عج)
همواره دلم به این ندای جانبخش خوش بوده و هستهر بار که به جبهه اعزام می شدم، دو سه تا ماژیک رنگی می خریدم و با خودم می بردم
لباس های مان را که تحویل می گرفتیم، بلافاصله شروع می کردم به نوشتن پشت پیراهن خودم و بقیه که التماس دعا داشتند: 💚یا ابا صالح المهدی ادرکنی💚
اینقدر این نوشته برایم قوّت قلب داشت و انرژی مثبت می داد که عاشقش بودم.
در میانۀ نبرد تن با تانک، آنجا که چیزی نمانده بود ترس بر ایمانم غلبه کند، پنداری امام عصر مستقیم نشسته جلویم و حرف دلم را می شنود
در سخت ترین شرایط جنگ، انگاری خود آقا سرم را در آغوش می گرفت و
بهم آرامش می داد
و در میانۀ بارش تیر و ترکش و خمپاره، وقتی بدن زخم خورده ام، نه می سوخت و نه درد می کرد، مطمئن بودم از قدرت و قوّت این کلام زیباست:💚یا ابا صالح المهدی ادرکنی💚
این عکس را تابستان 1362 در سقّز کردستان، روستای حسن سالاران، "سید احمد جلالی پروین" دوست و بچه محلم، با دوربین ساده و معمولی خودم ازم گرفت.
این عکس دو نکتۀ قشنگ دارد:
نوشتۀ پشت پیراهنم
پوکۀ گلوله که در هوا معلق است!
و در این دوران وانفسا، برایم دنیایی از خاطرات دلنشین و ایمانبخش در دل این عکس ها جاریست.
✨حمید داودآبادی
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
╭.┅.───── ❅⚘️❅ ─────.┅.╮
@shahidanshahedanezendeh
╰.┅.───── ❅⚘️❅ ─────.┅.╯