بخشی از وصیتنامه تاریخی شهید ناصرالدین باغانی دربارهٔ سفر کربلا : . ⚘« بهشت را به بها می دهند نه به بهانه بهای بهشت سنگین است بهای بهشت، کالای عشق است یعنی خون . ⚘کربلا رفتن، خون می خواهد این کربلا دیدن بس ماجرا دارد ماجرای کربلا، ماجرای خون و قیام است پیام را شما بدهید خون از ما . ⚘بدانید که إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنوا ما همه وسیله ایم، اصلا این جنگ و این انقلاب و این برنامه ها، همه چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد و خالص را از ناخالص جدا کند پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید ⚘هوای نفس را مغلوب کنید، برای خدا کار کنید در کارها نظم را رعایت کنید و بدانید که ان شاءالله پیروزید و به کربلا خواهید رفت ⚘پدر و مادر عزیزم بدانید که من از همان روز که قدم در این راه گذاشته ام روی ساکم نوشتم : "مسافر کربلا" و قصد کردم که اگر کربلا آزاد شود شما را به کربلا ببرم اما اکنون دو سال و نیم از آن موقع می گذرد و هنوز به این آرزو نرسیده ام ⚘هر موقع که در شهر، ساک به دست راه می روم طرفی را که مسافر کربلا، روی آن نوشته ام به طرف پایم می گیرم که کسی نبیند چون از روی این امّت شهیدپرور و خانواده های شهدا، خجالت می کشم می ترسم مادر شهیدی این جمله را ببیند و ناراحت شود ⚘هر چند به این آرزویم نرسیدم امّا این بار به نزد خود آقا اباعبدالله {علیه السلام} می روم و در جوار او، مأوا می گزینم ⚘مادرم این بار آخر که به تهران آمدم برای اینکه از خجالتت در بیایم تو را به مشهد بردم و اگر میسر می شد مطمئن باش که به کربلا نیز می بردمت امّا گویا خداوند چنین خواسته است که دیدار ما به روز قیامت در صحرای محشر بیفتد ⚘بدانید که من از دانشگاه امام حسین {علیه السلام} فارغ التحصیل شدم و مدرک قبولی خود را از دست مبارک آقا، گرفتم ⚘کلاس، کلاس عشق بود درس، درس شهادت تختهٔ سیاه، گستره وسیع جبهه های حق علیه باطل گچ ها، خون و قلم ها، اسلحه هایمان بود استادمان آقا اباعبدالله الحسین {علیه السلام} بود که خود پدر شهید است و پسر شهید است و (خود) شهید است و برادر شهید است و عموی شهید است و دایی شهید است و تکلیف ما را هم او معین کرد و ما هم این تکلیف را انجام دادیم و قبول شدیم و هنگام امتحان، استادمان بالای سرمان بود » والسلام (تاریخ نوشتن وصیتنامه = ۱۳۶۵/۱۲/۴)