یک بار آمده بود محل کار من. نامه‌ای داشت. کاغذ نامه پاره شده بود. یک تکه چسب نواری به اندازه‌ی یک بند انگشت بریدم و دادم به او تا نامه‌اش را بچسباند. نگاه پرمعنایی به من کرد و گفت: «رسول، این چسب برات آتیش جهنم نشه!» می‌دانستم و شنیده بودم چقدر سَر بیت‌المال حساس است. گفتم: «علی آقا خیالت راحت؛ اینجا قلکی داریم که هر استفادهٔ شخصی از بیت‌المال کردیم، مبلغی می‌ندازیم توی اون و آخر ماه به حساب دولت واریز می‌شه.» 📚من غدیری‌ام(مجید ایزدی) به روایت رسول قافلانکوهی برادر خانم 🕊🌹 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi