دختر خانه بودم. داشتم تلویزیون تماشا می کردم . مصاحبه ای بود با شهردار شهرمان . یک خورده که حرف زد، خسته شدم سرش را انداخته بود پایین و آرام آرام حرف می زد. باخودم گفتم« این دیگه چه جور شهرداریه؟! حرف زدن هم بلد نیست!! بلند شدم و تلویزیون را خاموش کردم . چند وقت بعد همین آقای شهردار شریک زندگیم شد. : همسر شهید @shahidbakeri31