آقای مصباح تعریف میکنه:
یکی از شاگردان مرحوم
آقای قاضی بعد از فوت،
خوابش را دیده بود.
از ایشان پرسیده بود:
«از این عالم که رفتید
با شما چگونه رفتار کردند؟»
فرموده بود: «از ما گله کردند.»
پرسید:«از چه چیزی؟!» گفته بود:
«شب جمعهای از نجف به کربلا رفته بودم.
ناگهان هوا سرد شد و
لباس گرم هم همراه نداشتم.
صاحب خانه ای که
در منزلش بیتوته کرده بودم،
پوستینی آورد،روی ما انداخت.
صبح برای تشکر به او گفتم:
«اگر این پوستین نبود از
سرما یخ زده بودم.»
از این دنیا که رفتیم گفتند:
«چرا همین را گفتی که
اگر پوستین نبود ما نبودیم؟!»