سرتونو درد نیارم...😊
خلاصه تا اومدیم به خودمون بجنبیم دیدیم ساعت شده ۱۲ونیم...😱
دیگه تندی همه چیزو ریختیم تو سبد و مشماع و کوله وزنگیدیم به اژانس☹️...
اژانسی ها هم برای حسن ختام اردومون و اینکه بخوان یه حالی بهمون بدن گفتن که تا جلوی تپه شنی نمیان وباید یه مسیر طولانی رو پیاده بریم...😑😑
هیچی دیگه ماهم چشممون نرم دندمون کور یه عالم راهو پیاده برگشتیم تا اینکه بالاخره اژانسارو دیدیم و به سمت اشیونمون بازگشتیم...😍
و در آخر...
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیستــ....
#قسمت_نوزدهم
#سفرنامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی