سرتونو درد نیارم...😊 خلاصه تا اومدیم به خودمون بجنبیم دیدیم ساعت شده ۱۲ونیم...😱 دیگه تندی همه چیزو ریختیم تو سبد و مشماع و کوله وزنگیدیم به اژانس☹️... اژانسی ها هم برای حسن ختام اردومون و اینکه بخوان یه حالی بهمون بدن گفتن که تا جلوی تپه شنی نمیان وباید یه مسیر طولانی رو پیاده بریم...😑😑 هیچی دیگه ماهم چشممون نرم دندمون کور یه عالم راهو پیاده برگشتیم تا اینکه بالاخره اژانسارو دیدیم و به سمت اشیونمون بازگشتیم...😍 و در آخر... به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیستــ....