💕داستان کوتاه دوستی میگفت : محصول کشاورزی ام 🌾🌾🌾را جمع آوری کردم و برای اینکه از دست پرنده ها🕊🐦‍⬛️ در امان باشد، کنار آن مترسکی👻 گذاشتم و راهی منزل شدم،برای استراحت و ناهار🍛🥘 ؛ در بین راه یکی از اهالی روستایمان را دیدم که به سمت باغ 🌳🌴خودش میرفت. شخصی متدین، مهربان و بخشنده که اهل روستا خیلی براش احترام قائل بودن. با دیدن من دستم🤝 را گرفت و گفت : دوست دارم ناهار مهمان من باشی. پذیرفتم. وارد باغ که شدیم، باغی بود آباد و پربرکت🍒🍇🍐🍎🍋🍊🥬 درحین قدم زدن متوجه شدم که زیر درختان انگور 🍇با فاصله های مشخص، کاسه های کوچکی آب🥣 گذاشته شده. تعجب کردم و پرسیدم، این چه کاریه؟! این کاسه های آب برای چیه؟! جواب داد: گنجشکها از این انگورها🍇 میخورن و بخاطر شیرینی زیاد انگورها ممکنه تشنه بشن، این کاسه های آب رو گذاشتم تا آب بخورن. با دیدن مهربانی این پیرمرد، خیلی از کار خودم خجالت کشیدم. برای چند دقیقه به بهانه ای اجازه گرفتم و سریعا برگشتم و مترسک👻 را از کنار محصول🌾🌾🌾 برداشتم. اصلا دوست داشتم تمام پرنده ها بیایند و از محصول من بخورند.👌 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz