📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسند:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۱۶ گفتى : ))به هر سفر که حسین رفت ، من با او همراه و همسفر باشم .(( گفتند: ))قبول .(( گفتى : ))قبول .(( و على گفت : ))قبول حضرت حق .(( پیش و بیش از همه ، فقرا و مساکین شهر از این خبر، مطلع و مسرور شدند. چرا که عطر ولیمه ازدواج تو، اول سحورى در خانه آنها را نواخت و پس از آن ، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج مبارك را تهنیت گفتند. دو نوجوانى که اکنون به سوى تو پیش مى آیند، ثمره همین ازداوجند. گرچه از مقام حسین مى آیند، اما ماءیوس و خسته و دلشکسته اند. هر دو یلى شده اند براى خودشان . به شاخه هاى شمشاد مى مانند. هیچگاه به دید فروشنده ، اینسان به آنها نگاه نکرده بودى . چه بزرگ شده اند، چه قد کشیده اند، چه به کمال رسیده اند. جان مى دهند براى قربانى کردن پیش پاى حسین ، براى باز پس دادن به خدا. براى عرضه در بازار عشق . علت خستگى و شکستگى شان را مى دانى . حسین به آنها رخصت میدان رفتن نداده است . از صبح ، بى تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ منفى شنیده اند. پیش از على اکبر، بار سفر بسته اند اما امام پروانه پرواز را به على اکبر داده است و این آنها را بى تاب تر کرده است . علت بى تابى شان را مى دانى اما آب در دلت تکان نمى خورد. مى دانى که قرار نیست اینها دنیاى پس از حسین را ببینند. و ترتیب و توالى رفتن هم مثل همه ظرائف دیگر، پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است . لوحى که پیش چشم توست . و اصال اگر بنا بر فدیه کردن نبود، غرض از زادن چه بود؟ اینهمه سال ، پاى دو گل نشسته اى تا به محبوبت هدیه اش کنى . همه آن رنجها براى امروز سپرى شده است و حاال مگر مى شود که نشود. در مدینه هم وقتى قصد حسین از سفر، به گوش تو رسید، این دو در شهر نبودند، اما معطلشان نشدى . مى دانستى که هر کجا باشند، نهم محرم ، جایشان در کربالست ! بى درنگ از عبداهلل خداحافظى کردى و به خانه حسین درآمدى . بهانه زیستن پدید آمده بود، و یک لحظه بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود. هر دو وقتى در منزلى بین راه ، به کاروان رسیدند و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، شگفت زده شدند. گمان مى کردند که تو را ناگهان غافلگیر خواهند کرد و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت . اما وقتى در نگاه وتبسم تو جز آرامش نیافتند، با تعجب پرسیدند: ))مگر از آمدن ما خبر داشتید؟(( و تو گفتى :))شما براى همین روزها به دنیا آمده بودید. مگر مى شد امام من جایى باشد و عون و محمد من جاى دیگر؟ این روزها باید جاده همه عشقهاى من به یک نقطه منتهى شود. بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممکن مى شد؟(( اکنون هر دو بغض کرده و لب برچیده آمده اند که : ))مادر! امام رخصت میدان نمى دهد. کارى بکن .(( ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'