🌷
#شهید #اکبر_جوانبخشایش
اکبر، عقاید محکمی داشت. حرف و عملش یکی بود.
دو تا موتور در اختیار داشت؛ یکی شخصی و دیگری متعلق به سپاه بود که در محل کارش استفاده میکرد. من با آن موتور سپاه که در اختیار اکبر بود، رفتم برای خواستگاری اکبر. وقتی ایشان من را با موتور سپاه دیدند، خیلی ناراحت شدند. پرسیدم چی شده اکبر؟ نکند تصادف کردهای؟ یا با کسی دعوا کردهای؟
اکبر که در حال گریه بود، سکوتش را شکست و گفت: ای کاش دعوا میکردم و این کار تو را نمیدیدم.
من جا خوردم و خشکم زد و به فکر فرو رفتم. با تردید گفتم: کسی از خانوادهی دختره بدگویی کرده که اینقدر از دست من ناراحت شدهای؟ اکبر گفت: نه من با آنها کاری ندارم. تو چرا با موتور سپاه دنبال کار شخصی رفتی؟
بدون تعلل گفتم: من اشتباه کردم و برای همین دو بار باک موتور را با بنزین پر میکنم تا در کارهای سپاه استفاده شود.
به نقل از دوست و همکار شهید، کتاب
#نذر_عباس
🆔
@shahidemeli