🌷
#شهید #سید_محسن_صفوی
من، عاشق جبهه بودم. از طرفی، بچهام را میخواستم عمل کنم و مشکل مالی داشتم. مشکلم را با یکی از برادران در میان گذاشتم. آقامحسن صفوی، توسط آن برادر اطلاع داد که برو بچهات را عمل کن؛ من پول را تهیه میکنم. من به تهران رفتم و فرزندم را عمل کردم ایشان نیز به قول خود وفا کرد و تمام مخارج بیمارستان را پرداخت. روزی، وارد اتاق برادر صفوی شدم. با مسئول خانهسازی صحبت میکردم. تا چشم آقا محسن به من افتاد، به آن برادر گفت: چرا به یحیی با اینکه دو تا بچه دارد، خانه نمیدهی؟ برادر مسئول، در جواب برادر صفوی گفت: خودش نمیآید. گفتم: من پول ندارم. مسئول خانهسازی گفت: ما یک پلاک خالی داریم. باز تاکید کردم و گفتم: من پول ندارم. آقا محسن، یک چک صدهزارتومانی از حساب شخصی خودش امضا کرد و به آن برادر مسئول داد، و من صاحب خانه شدم. لحظهای بعد، حواسم جمع شد و گفتم: سید، من پول ندارم تا پول شما را پس بدهم. سید محسن با جدیت گفت: برایت وام میگیرم تا قسطهایش را ماه به ماه بدهی. همین کار را هم کرد. با چهرهای گشاده، همیشه در برابر ناملایماتی که برای پرسنل پیش میآمد، دلسوز بود. خار را در چشم خودش میخواست؛ ولی در دست برادران رزمنده، هرگز.
ایشان، برادران را با صمیمیت و عشق، با پسوند جان صدا میزد؛ مثل محمدجان، مرتضی جان...؛ همانطور که امام علی علیه السلام به مالک اشتر میفرماید: ای مالک پیش از همه، فرماندهی را دوست دارم که نسبت به معیشت زیردستانش بیتفاوت نباشد، و محسن صفوی، این حرف را به عمل آورده بود.
به نقل از کتاب
#شمع_صراط
🆔
@shahidemeli