. ♦️ " نه سالش که بود یک روز پدرش سری به اتاق حسن زد تا کتاب‌هایش را مرتب کند. حسن خانه نبود. چند دقیقه که گذشت ، دیدم صدای گریه حاج‌آقا بلند شد. . . . "♦️ -|نقل از مادر گرامی شهید |- | ڪانال "شهیدحسن‌مختارزاده" .🌷. [ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]