. ✨—-| امشب مثل همیشه رفتیم گل بگیریم ولی با پنج شنبه های دیگه فرق می کرد امروز . . . [مراسم ] سالگردشهید ایمانی هم بود . . . مثل هر پنج شنبه رفتم و گل و گلبرگ را خریدم . ولی یک دسته گل دیگربه نیت شهید ایمانی و مادرش گرفتم . . . رفتیم حرم؛ گل وگلبرگ ها روی مزار حسن جا گرفت . . . بعد از صحبت کوتاه با حسن ؛ معذرت خواستم از حسن ؛ چون شب برای حسن هم مجلس گرفته بودند، ومن باید به دو مجلس می رسیدم . . . بلند شدم ؛ رفتم شبستان حرم [ محل مراسم به مناسبت سالگرد شهید ایمانی] دیدم در شبستان بسته است. . . خادم ها گفتند : " باید بالا برید " گفتم : " من خانواده شهید را می خواهم " وگفتند : " کمکی نمی توانیم بکنیم ." من که عجله داشتم [برای رسیدن] هر دو مراسم . . . به فکرم رسید که به مزار شهید برم؛ گل [ را ] به خود شهید تقدیم کنم . . . گفتم :"شاید شهید این [ را ] می خوان . " رفتم سر مزارشون و گل را تقدیم خود شهید کردم. گفتم :"شاید خودش می خواهد به مادرش بدهد و واسطه نمی خواهد ؛ پسر می خواهد با دست خودش به مادرش بدهد ." و من به مزار شهید دسته گل را سپردم ... آمدم از حسن خداحافظی کردم و به سمت منزل رفتم . . . |—- 📝نوشته ایی { با اندکی تغییر} از مادر گرامی شهید حسن مختارزاده -23 آذرماه 1402 . | ڪانال "شهیدحسن‌مختارزاده" •🌱• [ https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a ]