رمان بچه مثبت
#پارت_هشتم
.
خونه ی مهلقا خانم .
ریحان:اه ، آدم قطح بود.؟
-ریحان
سلام مادر عزیز تر از جانم، از این طرفا ، راه گم کردین ؟! منزل این حقیر را منور کردین.
مامان [المیرا] : منظور؟؟؟؟
ریحان:
منظور خاصی ندارم ، گفتم شاید سفر کیشتون با دوستای عزیزتون تموم نشده.
المیرا:
آره، به خاطر مهمونی مهلقا اومدم.
- حدس میزدم
المیرا: برای عصر آماده باش
-لباس ندارم ، نمیام
المیرا:
از کیش برات خریدم ، بپوش
ریحان:
من از این لباس ها بدم میاد ، لباسی که خیلی لختی باشه و دوست ندارم ، حس حقارت میکنم ، حس میکنم دارم گدایی توجه میکنم ، من کالا نیستم ، پس نمی پوشم ، بای
المیرا:
کی گفته کالایی حالا دارم حرف میزنم . کجااااا؟
- به قدر کافی قانع شدم حوصله دعوا ندارم .
المیرا:
ریحان رو عصابم راه نرو ،ساعت ۷ حاضری وگرنه خودت میدونی که چی میشه؟؟؟؟
-انگار چاره ندارم ، باش هفت آمادم.... الانم میخوام برم استراحت کنم .....
ریحان:
با دست اشاره کرد برم. منم عصبانی رفتم سمت اتاقم و تمام حرصم و سر در اتاق خالی کردم .
......
ساعت ۶بود که عصرونه ام و خوردم و رفتم حموم ....
.
لباسم روی تخت آماده بود و مامان در حالی که روی مبل راحتی کنار تختم میشت گفت:
از لباس خوشت میاد؟؟؟
ریحان در افکار:
همیشه مامانم میگفت بی حجابی آزادی [شعارش بود] ، اما من میگم جایی که پر از مرده ، باید یکم حجاب داشت چون اون وقت اسیر نگاه مردان هوس باز میشی ...🌹
🌱🌱🌱🌱🌱
مامانم پرسید از لباس خوشت میاد؟؟
ریحان:
اصلا حوصله نداشتم پس به سمت میز کنار تخت رفتم و موها مو خشک کردم ، تمام مدت مامان دست به سینه داشت من و نگاه میکرد ، چیه مامان خوشگل ندیدی؟؟
مامان بی توجه به من گفت دریا [آریشگرش ] بیاد .
- مامان نیازی به دریا ندارم ، درسته توی خیابون حجاب آنچنانی ندارم ولی به همون اندازه همیشه از بچگی از آرایش متنفرم میدونین چرا ؟ برای اینکه کسی که خوشگله نیازی به آرایش نداره .....
نمیخوام
مامان: من تعیین میکنم .
-مامان اینم مثل همه ی مهمونیاست ....
- اگه بود از کیش نمی یومدم اینجا.........
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
✍ادامه دارد✍
نویسنده:الف ستاری
🌺🌺🌺🌺
@shahidhojajjy
@shahidhojajjy
فرداشب دو پارت داریم