اواسط دهه نود بود که با رضا برای مأموریت به غرب کشور می رفتیم ،
فاصله منزل ما با رضا نزدیک شصت کیلومتر بود ،
وقتی ساعت ۲بعد ظهر از پایگاه خارج
می شدیم تا به تبریز برسیم می شد ساعت ۹شب ،
رضا دیگه به خانه نمی رفت ومرا تا خانه خود می آورد ،من به برادر رضا می گفتم رضا خسته شدید لااقل مرا در مقابل درب تراکتورسازی پیاده کن وبرگرد خسته شدید ونیاز به استراحت دارید ،ولی رضا گوش نمیداد و به کار خود عمل می کردومی گفت من تو را رو کول خود نمی برم فقط به پدال گاز فشار می آورم ،ومرا تا درب می رساند وخود یک ساعت بعد به خانه می رسید
حاج عمار علوی
https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni