بـی خوابـی زده بود به سرم. رفتـم تـوی محوطه ی پادگان قـدم بزنم. از دور افــرادی را دیـدم ڪه در حال "شستشـوی دستشویــی ها "بودند. با خودم گفتـم:«خدمتڪارهای پادگان چرا نیمه شب مشغول ڪـار شدند!» نزدیڪـ تر رفتم. خشڪـم زد! باور ڪـردنش مشڪل بود. ، و بودند ڪه در حال شستن دستشویـــی ها بودند. وقتـی این صحنه را دیدم به یقین رسیدم ڪه فرماندهــی برای این ها ذره ای ارزش ندارد. آن ها مثــل سه بــرادر بودند ڪه خود را بسیجــی ها مــی دانستند. @sardaraneashgh