🌹خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی از دوران انقلاب(1) ✅عاشورای محرم سال ۵۵ در هتل کسری از پنجره خیابان را نگاه می‌کردم. 💎دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده‌رو در حال حرکت بود، یک پاسبان شهرداری به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته‌ام کرد. ❇️به سرعت با دوستم از پله‌های هتل پایین آمدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی‌هایش فوران زد. 🔰 با سرعت به ساختمان هتل پناه بردم، زیر یکی از تخت‌ها دراز کشیدم. 🔶تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند. 🌹زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود حالا دیگر از چیزی نمی‌ترسیدم. @khaimahShuhada