احمد کسروی صحنه تکان دهنده به دار کشیدن این آزادگان را که جوان شانزده ساله ای نیز در میان آنان بوده است، چنین توصیف می کند: هنگامه دلگداز سختی می بود. یک دسته مردان غیرتمندی را دشمنان بیگانه در شهر به گناه آزادیخواهی به دار می کشیدند و کسی نبود که به داد ایشان برسد. مرگ سیاه یک سو و غم درماندگی کشور یکسو. خدا می داند چه دل سوخته ای در آن ساعت می داشتند. ثقه الاسلام تبریزی به همگی دل می داد و از هراس و غم ایشان می کاست. شیخ سلیم بی تابی می نمود، ثقه الاسلام گفت: این بی تابی بهر چیست؟ ما را چه بهتر که در چنین روزی در دست دشمنان دین کشته شویم. قدیر ( پسر شانزده ساله علی مسیو مجاهد معروف) همچون بید می لرزید. لکن حسن برادر بزرگترش پروا نمی نمود. ثقه الاسلام به آنان نیز دلداری داده و می گفت: رنج ما دو دقیقه بیش نیست. پس از آن به یک باره خوش و آسوده خواهیم بود. چون خواستند دار زنند نخست شیخ سلیم را خواندند. بیچاره خواست سخنی گوید. افسر دژخوی روسی سیلی به رویش زده خاموشش گردانید. دژخیمان ریسمان به گردنش انداخته کرسی را از زیر پایش کشیدند. دوم نوبت ثقه الاسلام بود. شادروان همچنان بی پروا ایستاده دو رکعت نماز خواند و بالای کرسی رفت. سوم ضیاء العلما را خواستند. شادروان از جوانی تن به مرگ نمی داد و به روسی با افسر سخن آغاز کرده و گفت ما چه گناه کرده ایم؟ آیا کوشیدن در راه کشور خود گناه است؟ دژخیمان دستهای او را از پشت بستند و با زور در بالای کرسی اش برند. چهارم صادق الملک را خواندند، پنجم آقا محمد ابراهیم را پیش آوردند. او با پای خود بالای کرسی رفت و ریسمان را به گردن انداخت. ششم دائی ضیاء الملک، آن پیرمرد را پیش خواندند. هفتم نوبت حسن بود. جوان دلیر بالای کرسی با صدای بلند فریاد زد ( زنده باد ایران ، زنده باد مشروطه) پس از همه نوبت قدیر پسر شانزده ساله رسید و او را نیز بالای کرسی برده ریسمان به گردنش انداختند. روسیان برای آنکه دژ خویی خود را نیک نشان دهند باری آن نکردند چشمان ایشان را ببندند و یا چون یکی را می آویزند و بالای دار دست و پا می زند دیگران را دور نگاه دارند. برادر را رو به روی چشم برادر بردار کشیدند. چنان که از پیکره ها پیداست دژخیمان ریسمان ها را چنان نینداخته اند که زود آسوده گرداند. بیشترشان دقیقه ها گرفتار شکنجه جان دادن بوده اند… @sardaraneashgh