🌷شهید نوجوان مهرداد عزیزاللهی:
🌀 وقتی به منزل امام رسیدم،
از یک درب آهنی کوچک وارد حیاط شدم، 🚪
حیاط کوچکی بود. از چند پله بالا رفتم و وارد ایوان شدم، کفشهایم را از پا بیرون آوردم. 👞
داخل اتاق رفتم، سلام کردم و مستقیم به طرف امام رفتم. ✨😍
⚜حالت عادی خودم را از دست داده بودم و یک حالت هول مانندی پیدا کرده بودم، بعد از نزدیک شدن به امام، دست مبارکشان را گرفتم و بوسیدم، 😘
کمی که نشستم یک شیشه عطر و چند عدد قند در آوردم تا امام تبرک کنند، امام دست من را گرفتند 😌 و گفتند:
«سردت هست؟»
گفتم: خیر.
🔸 بعد امام از من سوال کردند که «جلو هم میروی؟»
گفتم: بله. 😊
🌷 بعد گفتند: «کوچولو هستی» بعد لبخندی زدند و بلند شدند و به داخل اتاق رفتند. من هم دنبالشان رفتم. 🙃
🔹حاج آقا توسلی هم عبای امام را برداشت و به اتاق رفت. امام یک عرقچین سیاه و یک عبای آبی آسمانی هم داشتند.
🔅 امام نشستند روی یک مبل که ملافهی سفیدی رویش کشیده شده بود. من هم کنارشان ایستادم و از امام پرسیدم:
نظر شما دربارهی این جنگ چیست⁉️
امام لبخندی زدند و گفتند: خوبه.☺️
بعد به امام گفتم: «ممکن است یک نوشته و یا چیزی به من بدهید.» 📝
این را گفتم و بلافاصله رفتم و یک قرآن از یک نفر که بیرون ایستاده بود گرفتم و به دست مبارک امام دادم. ✨
امام مطلبی روی آن نوشتند. و به من دادند. ❤️
تولد ۱۳۴۶ اصفهان
شهادت۱۳۶۴ عملیات کربلای چهار در حین غواصی
جزیره ام الرصاص
🕊🕊🕊🕊🕊
#شهید_مهرداد_عزیزالهی
@sardaraneashgh