🌹روزی برای دیدنش به پایگاه هوایی تبریز رفتم. جلوی در پایگاه منتظر او بود که با اتومبیلش آمد و من سوار شدم.
🌹کمی جلوتر چند افسر منتظر وسیله ی نقلیه بودند. غلامعلی از آنها گذشت. گفتم: «سوارشون نمیکنی؟» گفت: «جلوتر عدهای هستن که باید اونارو سوار کنم». پس از پیمودن مسافتی به تعدادی از سربازان وظیفه رسیدیم. غلامعلی توقف کرد و همه ی آنها را سوار کرد. پنج نفر در صندلی عقب و سه نفر در صندلی جلو نشسته بودیم.
🌹وقتی به منزل رسیدیم، گفت: «افسرارو همه سوار می کنن. این سربازا هستن که ساعت ها در حاشیهی خیابان منتظر میشن و کسی سوارشون نمیکنه».
"شهید غلامعلی خوش نیت"🌷
🎤راوی : از بستگان شهید